شروع مرگ


کلبه متروکه

  خبر مرگ من آرام در صدایت ریخت

  ناگهان شانه هات لرزید ند

  چشم ها را کلافه                

 

   پشت سر هم باز و بسته می کردی

روی مرطوب گونه ات آرام قطرهایی درشت غلتید ند

صبح تاریک و سرد بهمن ماه از دهان ها بخار می آمد

مرده ها را به نوبت انگاری توی غسالخانه می چیدند

دست بی اعتنا و سنگینی که مرا روی تخته می شست

چشم های غریب و غمگین ات پشت دیوارها نمی دیدند

مثل تازه عروسها وقتی پیکرم را سپید پیچیدند

بعد از آن دست دیگری آمد پلک سنگین و خیس من را بست

 

                برای ابدیت بست چشمم را...!!


چشم های تو دیگر از امروز گریه های مرا نمی دیدند

زیر سنگینی تابوت انگار دلم از ترس و غصه می ترکید

مشتی از خاک های بی وقفه توی آغوش باد رقصیدند

هی سرت داد می زدم .....!!

                             برگرد.....برگرد


من از این گور سرد می ترسم

گوش هایت چقدر کر شده بود..!

حرفهای مرا نفهمیدند

گریه های تو کلافه ام می کرد

ناله هایم بلند تر شده بود

اسکلت های پیش کسوت تر گورستان به من و ناله ام خندیدند

هق هق تو شدیدتر می شد


چون روال همیشگی هر کسی سوره ای خواند و دور شد از من


                          خدا بیامرزتش....!!


دستهایی فشرد دستت را

صورتت را سه بار بوسیدند

توی پیراهن سیاه خودت مثل یک تکه ماه می ماندی

دلم تنگ میشود بی تو

هم از این گور سرد می ترسم

شهر سرد و بهمن ماه

سایه ات روی سنگ قبرم می لرزید

مثل هر پنجشنبه می آیی

 

فاتحه ای می خوانی

من به پایان رسیده ام کم کم

شانه های تکیده ام اینجا زیر باران وبرف پوسیدند

اینجا یا ابری است یا باران می بارد

روی این شهر لعنتی انگار خاک سنگین مرده پاشیدند.....!!

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 22 آذر 1390برچسب:,ساعت 1:20 توسط یه دوست| |


Power By: LoxBlog.Com